ای خدای بزرگ
به من کمک کن تا وقتی می خواهم
درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم،
کمی با کفشهای او راه بروم.
دکترشریعتی
ای خدای بزرگ
به من کمک کن تا وقتی می خواهم
درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم،
کمی با کفشهای او راه بروم.
دکترشریعتی
نمیدانم چه بگویم از اشک و آه....
شاید بهتر این باشد:
بغض هایت را برای خودت نگه داری؛
گاهی سبک نشوی، سنگین تری ...
همچون باران باشیم ،
رنج جدا شدن از آسمان را
در سبز کردن زندگی جبران کنیم . . .
تونل ها ثابت کردند که حتی در دل سنگ هم,راهی برای عبورهست....ما که کمترازآنها نیستیم؟!
تصمیم با توست،
زمانی که زندگی تو را به زمین میزند
بمانی یا برخیزی؟
این روزها دیگر هر صدایی که می آید منتظرم تا تو باشی.
آتشی در سینه دارم که جز با دیدن رویت آرام نمیشود.
آه ...چه طولانی شد این عطش ! چقدر جانگداز است این فراق!
چگونه تو در میان ما باشی و دیدار رویت ممکن نباشد؟ آیا جز این است که ما خود حجاب خودیم؟
مولا ! مددی کن. تو را به این جمعه های پر از آه قسم . ...بیا.
خدایا!
تمام گلهای آفتابگردان فقط یک خورشید دارند و با نور و مهر یک آفتاب رشد میکنند ُ کاش تمام اندیشه ها و احساسات من فقظ با مهر تو جان میگرفتند..... بر من بتاب!
سلام خدا......
اگر اجازه میدهی برایت درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها دواست
دل مرا بخوان به سوی خود که تا سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست....
همراهی تو با من مثل نفس کشیدن است
آرام ، بی صدا ، همیشگی....
تعداد صفحات : 5